نگرانتم...

دل نوشته های پسر حوا دختر آدم...

نگرانتم...

پسر حوا کجایی نگرانتم ...

خدایا به تو می سپارمش مواظبش باش ...

دلم مثل سیر و سرکه داره می جوشه ... آخه تو جاده است قرار بود امروز از سفر بیاد قرار بود شب بیاد ... دیر کرده نگرانم...

چشم به راهتم بیا...

... من در پناه شب

از انتهای هر چه نسیم است می وزم

من در پناه شب

دیوار وار فرو می ریزم

با گیسوان سنگینم، در دستهای تو

و هدیه می کنم به تو، گلهای استوائی این گرمسیر سبز جوان را...





+ نوشته شده در  یک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:,ساعت 1:44  توسط پسر حوا و دختر آدم